این قضیه برا وقتیه که من ۱۸سالم بود ،الان ۱۱ساله ازدواج کردم و ۲تا بچه دارم ،ولی همین که طرف جواب بد ذاتیشو دید خوشحالم
عروسی پسرعموم بود رفته بودیم شهر دیگه ،عروسی تو خونه بود و مختلط همه میرفتن میومدن ،اونجا متوجه نگاه های سنگین پسرخاله ،پسرعموم شدم و بعد ۳روز به واسطه دخترعموم که همسنم بود شمارشو داد و ما ی مدت با هم پنهونی حرف زدیم ،بعد حرف خواستگاری پیش کشید و به مامانش گفت ،من چون تو خانواده آزادی بودم ،تو عروسی سمت عموم اینا لباسام آنچنان پوشیده نبود ،خلاصه کلی با مامانش بحث کرد و اون گفت نه من دختر لخت بی حیا نمیگیرم، محجبه بود مامانش ،خلاصه داشت آبروریزی میشد رابطه ما ،قطع شد ،الان تو ۳۳سالگیم مامانم برای کاری رفتن شهر زن عموم و اونجا همون خواهرش اومده بود و ما بین خلوت و گپ زدن راجب بچه ها به مامانم اعتراف کرده بود ،فلانی دختر تورو میخواست مخالفت کردم یه دختر محجبه گرفتم باهم نساختن بعد ۲سال جدا شدن دیگه زن نگرفت ،پسر کوچیکم زن گرفته۳تا بچه داره ،دخترم عروس شده بچه داره ،به این هرچی میگیم زیر بیار نمیره