ما از روزی که از خونشون برگشتیم تا تعطیلات تاسوعا و عاشورا ۱۰ روز فاصله بود. ۶ ساعتم راهه تا خونشون.
چندسال گذشته هم همش عاشورا اونجا بودیم و روستا هستن و کلا خیلی بی روح و سرده همه چی.
امسال گفت برگردید عاشورا.تشکر کردم گفتم نه میریم خونه پدرم.
حالا دیشب زنگ زده بود با کلی گله به شوهرم چرا نیومدی چرا همه بودن تو نبودی چرا چرا چرا
بعدم با من حرف زد و گفت چرا نیومدید رفتید خونه بابات.
ولی بعدش مشخص شد همه بچه هاشم اونجا نبودن.
فقط به شوهرم عذاب داد گه ناراحت باشه چرا نرفته خونه باباش.
دیگه منم حرصم گرفت گفتم نه دوس نداشتم بیام اونجا رفتم خونه بابام بهش خوش بگذره. دوس داشتم عاشورا جایی باشم شلوغ باشه.اونجا خلوته دوس نداشتم.