2777
2789

ما از روزی که از خونشون برگشتیم تا تعطیلات تاسوعا و عاشورا ۱۰ روز فاصله بود. ۶ ساعتم راهه تا خونشون.

چندسال گذشته هم همش عاشورا اونجا بودیم و روستا هستن و کلا خیلی بی روح و سرده همه چی.

امسال گفت برگردید عاشورا.تشکر کردم گفتم نه میریم خونه پدرم.

حالا دیشب زنگ زده بود با کلی گله به شوهرم چرا نیومدی چرا همه بودن تو نبودی چرا چرا چرا

بعدم با من حرف زد و گفت چرا نیومدید رفتید خونه بابات.

ولی بعدش مشخص شد همه بچه هاشم اونجا نبودن.

فقط به شوهرم عذاب داد گه ناراحت باشه چرا نرفته خونه باباش.

دیگه منم حرصم گرفت گفتم نه دوس نداشتم بیام اونجا رفتم خونه بابام بهش خوش بگذره. دوس داشتم عاشورا جایی باشم شلوغ باشه.اونجا خلوته دوس نداشتم.

پر از خیال🙂‍↔️

سعی کن نفهمن خونه بابات بودی بیشترلجشون میگیره.خوش سفرنباش شوهرت بدش بیاد ازرفت وامد.هی غربزن گرمه کمرم درد گرفت ازنشستن زیادتوماشین و...مادرشوهرتم با زبون دلشو خوش کن هی بگو مشتاق دیداریم میایم انشاالله هی وعده بده وپشت گوش بنداز تاعادت شوهرت به تو جاده افتادن ترک شه

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792