من تو اوج دعوا های خودم شوهرم باردار شدم یکساله ازدواج کردم الان ۱۲ هفتمه دخالت های زیاد خانوادشون حتی به دکتر رفتن منم گیر میدن نظارت دارن همش تو گوش شوهرم میخونن چرا بره دکتر همین تو بهداشت پرونده گیری کنه کافیه چ نیازیه بره دکتر زنان از شانس بدبختی من ما طبقه بالای خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم، زندگیم جهنمه این سری بخاطر درد های ک داشتم بستری شدم یک هفته همش میگفتن نه زن فلانی این درد داره طبیعه فلان باعث شد منو دیر ببره دکتر تا عفونت زد ب کلیه هام کاری کردن شوهرم از کار درآوردن کارشوهرم جوریه یک هفته کامل سرکاره شبانه روزی یه روز مرخصی گفتم من پیش خانواده تم میمونم تاحالا بهتر بشه گفت باشه بعد نشستن زیر پای شوهرم نه این چ کاریه فلان دربیا تا زنت بیاد خونه ش
من ب مادرم گفتم چ بلاهایی سرم آوردن امروز پدرشوهرم زنگ زد برنداشتم مادرشوهرم زنگ مادرم زد مادرم گفت دخترم تصمیم گرفته برنگرده تو جنگ دعوا براش اعصاب نمیمونه آرامش نداره نمیتونه غذا درست کنه دکتر بهم گفته جفتت پایینه باید استراحت کنی اگ برگردم شوهرم پر میکنن مگه زن فلانی اینجوری فلان اینم رو من خالی میکنه دو روز اول شوهرم خوبه باز میشه مث اونا آنقدر حالم بده نمیدونم چیکار کنم