شوهرم وًع مالی خوبی داره و کل فامیل رو کمک میکنه
حالا یه متر هم به اسمم نمیزنه به کنار
امروز ظهر مادرشوهرم تنهایی اومد خونمون ناهار منم ناهار درست میکردم
چند وقت پیش یه گلدون بزرگ برا دکوراسیون خونه پس از هزار بار منت کشی از شوهرم بالاخره خریدم مادرشوهرم اومده و میگه جاش اینجا نیست تو ببر کنار تلویزیون
منم دوست نداشتم من گفتم دکوراسیون خونه منه اونم گفت نه تو اشتباه میکنی یه جر و بحثی پیش اومد
شوهرم کلا مشکل اعصاب داره خودم متوجه شدم ناگهان درو باز کرد اومد تو لباسشو عوض کرد بعد وقتی جر و بحث مارو دید داشت تلویزیون میدید کنترلو محکم شد زمین شکست ۴ ۵ تا عربده کشید بعد اومد سمتم اول ترسیدم یکی خوابوند محکم زیر گوشم هنوز قرمزه بعد رفت سمت مادر شوهرم هولش داد افتاد بد
بعد محکم گلدون رو بلند کرد پرد کرد زمین شکست گفت حالا گلدونی نیست که بخواد اعصاب منو خراب کنه
بعد هم لال شدیم رفت ناهار نخورد رفت سر کار
حرمت ها شکست جلوی مادرشوهرم
الان دارم خل میشم از این ابرو ریزی
موندم چیکار کنم
روز عاشورا داستان شد