آقا داستان از این قراره
مادر بنده تلاش بسیار زیادی روی کنکور بنده داره خرج میکنه
این کلاس اون کلاس
یه جا (آموزشگاه) بود که باید آزمون میدادیم تا قبول میشدیم من قبول نشدم (درد و نفرین)
هی اونو میکوبونه تو سرم میگه فلانی قبول شد خاک بر سرت تو قبول نشدی بهمانی قبول شد توی احم.ق نه
من خودم راضیم از این قضیه که برای کنکور تلاش کنم (میخوام مهندسی مکانیک بخونم)
اما مشکل اینه پدر و مادر من رابطه خوبی ندارن (اصلا)
مامانم امسال مجبور شده پول کلاسامو اون بده
بعد هر روز با هم بحث دارن اینا و من فحش میخورم که هوی مفت خور چرا پول کلاستو من باید بدم
چرا تو هیچی نیست خاک بر سر و بعد بابام فحش خور میشه
امروز بابام رفته تنها پیش مادرش اینا که تازه قبلش هم گفت تنها میره چون رابطه مادرم با خانواده پدریم بده
دوباره بحث و دعوا
هیچی با هر موجود زنده ای دعواش میشه به من اول فحش میده
خیلی دوستش دارم و میدونم به فکرمه ولی دیگه حالم بهم خورده