سلام مشکل من بادختر نوجوان ۱۶ساله تقریبا من هرچی میگم انکار زهره براش بگو بخند کنم باهاش هم اخر سر دادو فرباد سرم میزنه خسته شدم روانشناس بردم گستاخ تر شده هرچی میخواد انجام میده نباید بگم چرا هرکاری دلش بخواد میکنه اخر بگم بالا چشمت ابرو هست داد وفریاد وهرچی دلش میخواد میگه خسسته شدم دیگه چع کارکنم با زبون نرم میام با خوش رویی ولی همه چی رو از من بد میبینه انکار هرچی میگم بهش برمیخوره نمیشه یک کلام حرف زد باهاش از پارسال شدیذ شده عوض خوب شدن بدتر وبدتر میشه
نمیدونم والا من یه سال ازش بزرگترم ببینید شاید مشکلی داره آخه منم وقتی بی حوصله و از جای دیگه عصبیم دوس ندارم کسی باهام حرف بزنه ولی خب من نمیتونم اینجوری باشم میترسم بی احترامی کنم به مامانم
عزیزم با این کار بدتر از الآنم میشه اگه سعی کنین باهاش مثل دوست صحبت کنین و حرف بزنین شاید بفهمین مشکلش چیه شاید با دوستاش دوس پسرش یا هرکس دیگه ای به مشکل خورده ولی نمیتونه در موردش باهاتون صحبت کنه یا اینکه چیزای دیگه اذیتش میکنه