صبح رفته بودیم بهش رضا سر خاک مامان بزرگم تو راه یه قبر دو طبقه دیدیم مامانم به بابام گفت من مردم منو تو دو طبقه نزارین ترسناکه بابامم گفت باشه عزیزم یه قبر خوب افتاب گیر دو ممبر برات میخرم ناراحتن نباش مامانم حالا از اون وقته ناراحته گریه میکنه جدی ها
به منم گفت من اکه طلاق نگرفتم به بابام اینقدر چرت پرت گفته من ۲۰ خورده ایی سال زنت بود این جی بود گفتی اینقدر منتظری من بمیرم بابام گفت حق نداری با من جایی بیای دیگه دعواشون شده
این اخرین قطره تو کاسه صبر مامانت بوده
مامانت شلوغش کرده حس میکنم
🤣🤣🤣🤣🤣🤣اینا یکی دوماه قهذن درست مین باوذ نکن
من‌مامانم قهر بود فاز جدایی داشت دو هفته بود همش لعدش اشتی کرد
زن و شوهر دعوا کننن
...باور کنن
امان ازمردایی که مالک زبونشون نیستن نمیدونن یه حرف چطوردلومیشکنه
در کل از خوشمزه بازی بابات خسته شده
در ضمن قبر آفتابگیر نداریم
همه تاریک هستن
دیر یا زود هم جای هممون همونجاس
مامانت حقخب حرفش بد بوده میتونست بگه دور از جونت این چه حرفیه و فلان
مامانت یه چیزی گفته و بعدش خودشو گرفته به ناراحتی. شاید از این ترس‌ها و حرف‌ها زود به زود حالش بد میشه. شاید فقط نیاز به توجه و دل‌گرمی بیشتر داره. اصلاً اینا دلیل نمی‌شن که بخواد از بابات جدا بشه.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
