دو تیکه طلا دیدن دست من
الان دری به تخته میخوره میگن بفروش
الان خالم زنگ زده طلاهاتو بفروش برای برادرات زن بگیر
دفتر کار باز کن
برادرام بالای چهل سالشونه
بابا و مامانموهم در قید حیات و اوضاع مالیشونم خوبه
گناه من چیه
منم بچه دارم خودم آینده ای نامعلوم در انتظارمه
چیکار کنم