دو ساله همش دکتر های مختلف بودن و تموم خرج بیمارستان و همش با برادرم بود (عقدن و اصلا جز تلفنی و چند بار مهمانی و همین که برادرم و ما ببریمش دکتر و دنبال درمانش دیگه ندیدمش میگن ما تا عروسی رسم نداریم )
خلاصه حالا پدرش گفته که رحمشو گفتن باید برداره
برادرم که کلا افسردگی انگار گرفته خیلی ناراحته
ماهم همینطور
کلی خرج عقد کنان و این همه مدت درمانش شد
حالا پول عمل و همه چیو باز از ما میخوان🙄🙄
پدرم گفت ازدواج تون که سنتی بود نصف مهریه شو بده و جدا بشید آخه اون که نمیتونه بچه بیاره
داداشم یک هفته است غذا نمیخوره همش تو فکره
اینم شانس این طفلیه 😓😓