امروز برای انجام کاری به مناطق پایین شهر تهران رفتم
و با دیدن زندگی ها و اون تایمی که تو سوپر بودم و افرادی میومدن و اجناس رو قسطی میبردن کودکان و زنانی که با حسرت منو همسرمو نگاه میکردن قلبمو به درد آورد
میدونم که همه شاید تو این مناطق نیازمند نباشن اما بخش عظیمی با فقر زندگی میکردن
تنها کاری که تونستم اون لحظه انجام بدم تسویه کردن بدهی افرادی بود که نسیه برده بودند چیزس حدود دو خورده ای شد برای حدود ۱۰ ۱۵ نفر پولی که تا دیروز بدون فکر برای یه آرایشگاه رفتنم خرج میکردم
موقع برگشت صحنه ای ددیم که هرگز تا اخر عمر فراموش نمیکنم پسر بچه ای دست به ماشینمون کشید و به صورتش مالید تو مسیر برگشت قلبم درد میکرد و مرور میکردم خاطرات رو و اینکه فقر چقدر نزدیکه با برگشت به خونه و خیایون ها و دیدن بچه هایی که خوشحال بودن زنانی که مثل خودم درگیر گرفتن وقت آرایشگاه بودم بیشتر قلبم درد گرفت من خودم معتقدم پول کسی رو خوشبخت نمیکنه چون خودم با پول خوشبخت نشده بودم اما با خودم فکر کردم زندگی رو راحت تر میکنه
این رو اینجا نوشتم تلنگری باشه برای خودم تا حداقل از این زندگی که دارم تا حدودی راضی باشم به خودم بگم المیرا مشکلاتت بزرگه اما یادت نره امروز چه زندگی هایی دیدی