بعد. یکم چرخیدیم یکم برای من لباس خریدیم بعدش رفتیم یه کافه بعد. منو رسوند خونه بعدشم رفت
امروز زنگ زدم گفتم فلانی خوبی چه خبر کجایی برگشت گفت هیچی مامان خانومم حسودیش شده بریم براش کادو بخرم بعد بریم همون کافه ای که باهم. دیروز رفتیم
اصلا یه لحظه. هنگ کردم چرا باید حسودی کنه
میترسم بعدا ازدواج کنیم. چیزی بخره برام یا جایی بریم
باید یه باز هم با مامانش بره. استرس عجیبی برای آینده گرفتم