یه سرگذشتی خوندم یاد اون افتادم اینو ک گفتی... سرگذشت زنی ک زندگیش و شوهرش عالی بود ولی فکر عشق سابقش رهاش نمیکرد تا اینکه به خودش اجازه داد دست از پا خطا کنه و به همسرش خیانت کنه و بعد کلی ماجرا و ابروریزی و پشیمونی یه مشت حسرت براش مونده بود حسرت روزای خوشی ک تو خونه زندگیش کنار شوهرش و بچش داشته و هیچ وقت قدر ندونسته
تنها چیزی ک تهش براش مونده چی بود؟ حسرت