2777
2789
عنوان

خانومایی ک جدا شدن یا در حال جدایین

| مشاهده متن کامل بحث + 346 بازدید | 22 پست

عزیزم بقیه داستان زندیگیت وخیانت شوهرتو داخل تاپیک نصفه گفتی بقیه میگی

خدایا به داده وندادت شکر❤که داد ات نعمت ندادت حکمت وگرفته ات امتحان است🙏خودت حافظ همسر وفرزندانم باش🤲

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

عزیزم بقیه داستان زندیگیت وخیانت شوهرتو داخل تاپیک نصفه گفتی بقیه میگی

بعدش من رفتم بالا دیدم خوابیده دنبال گوشی گشتم دیدم نیس حسن گف زیر بالشته دیدم اونجاست و رمزشو عوض کرده منم یهو ب مغزم خورد بدون اینکه بفهمه با گوشی رفتم پایین شیمکارتشو درآوردم انداختم تو گوشی مامانم تل رو نصب کردم دیدم بله تو چند تا گروهه و با ی دختر چت کردن ک گفته بیام وو. منم سریع فیلم و عکس گرفتم ولی باورم نمیشد دست و پاهام یخ کرده بود اعصابم خراب شده بود ب زور خودمو آروم کردم رفتم بالا دیدم میخواد بیدار بشه گوشیو گذاشتم زیر بالشت بیدار شد گف تو برداشته بودی گشتم نبود گفتم آره رمزشو نمیدونستم ک 

عزیزم بقیه داستان زندیگیت وخیانت شوهرتو داخل تاپیک نصفه گفتی بقیه میگی

بعد بهش گفتم گوشیو باز کن گف ن گفتم چی هست گف هیچی گف تو اینجایی ب تو چ گفتم باز کن باز نکرد گفتم دوسم نداری ن گف دارم گوشیو نداد گف میرم سرویس منم چون دیده بودم گفتم بده گف ن رفت سرویس دروو باز کردم دیدم گوشی دسته گفتم چیو پاک کردی گف هیچی اصلا هم ب روش نمی‌آورد بعد گوشیو گرفتم دیدم پیویش نیس گفتم ی چیزی پاک کردی گف ن همینان بعد گف اگ بیای بریم خونمون میدم گوشیو بگردی گفتم نمیام بحثمون شد فقط میخواست یا منو ببره ک جدا نشم ازش یا هم گوشیو ببره ک تنظیمات بزنه بعد بزنه زیرش گوشیو برد فرداش ک خدمت بود تنظیمات زده بود شب اومد با پررویی خونمون دیدم تمام اطلاعات و عکسام نیس گفتم چرا تنظیمات زدی گف چون نمی‌خواستم تو مجازی باشم گفتم خر خودتی 

عزیزم بقیه داستان زندیگیت وخیانت شوهرتو داخل تاپیک نصفه گفتی بقیه میگی

الباه یادم رفت بگم من صداشو داشتم ک سلام داده بود ب دختره وقتی از خونمون رفت گفتم اگ بری ن من ن تو اونم رفت تو راه زنگ زدم گفتم رسیدی خونه بهم بگو خونمون شهرستانه بخاطر نظامی بودنش .گف باشه فکرشو نمی‌کرد همه چیزو داشته باشم .رسید پیام داد تو سروش ک رسیدم منم صداشو فرستادم گف صدای من نیس و بداخلاقی کرد بعد فرداش تنظیمات زد اومد ب قرآن قسم خورد ک من نبودم و..من میدونستم اونه ولی انقد دروغ میگف ی جورایی شک میکردم تا اینکه چندین بار دیدم ب جا اینکه آرومم کنه داره دست پیش میگیره ک پس نیوفته .با خانوادشم ارتباط نداشتیم چون اذیتم میکردم ب پدرش زنگ زدم درمورد اختلافمون بگم برنداشت ب عموش ک مث پدرشه و همه چیزو میگ بهش زنگ زدم اختلافمون گفتم ک داره فحش میده اذیت می‌کنه و چیکارا کرده 

ببین منم بعد بچه قهر کردم و هر شب فکر طلاق بودم باور کن هورمون ها بعد زایمان خیلی به هم ریخته هستن لطفا خودتو نگه دار و حذکتی نکن 

فقط بچه داری کن، بعدا که بچه راه افتاد میبینی خودت دیگه سوهرت برات مهم نیست و بچه همه چیزه 

صبر کن و مهلت بده هر چند من شوهرم بهتر نشد ولی خودم عوض شدم. 

حداقل خونه خودمم خونه مامان و بقیه نمیشه درست بچه تربیت کرد 

عزیزم بقیه داستان زندیگیت وخیانت شوهرتو داخل تاپیک نصفه گفتی بقیه میگی

بعدشم ی روز با پسر عمویش رفته بودن پارک بغل خونه مامانم نگو عمه و عمو و همشون اومدن گفتم خاک تو سرت چرا با دختر حرف زدی اومد خونه مامانم گف چرا گفتی گفتم من ب همون گفته بودم گفت حق نداشتی بگی و دعوا کرد منم چیزی نگفتم بعد اون ی دعوای شدید کردیم سر ی موضوع دیگ ک من گفتم طلاق میگیرم و چون منو زده بود شکایت کردم و تنها بودم بدون پشتوانه. بعدشم هر کی اومد خونمون گفتم با فلان آدما چت می‌کنه اعتماد ندارم همه فامیل فهمیدن تف کردن روش .بعدش اومد دم در خونمون انقد هر روز میومد آخرش همه گفتن ی فرصت بده ک الآنم زندگی میکنم ولی ب شدت شکاکم و محدودشش کردم ک اونم بعضی وقتا دعوامون میشه سر این موضوع 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز