پسرم 3 سالشه برمش دکتر شربتا و اصلا نمیخوره تو دهنش نگه میداره دیروز مامانم خونمون بود یجوری داد خورد شربتا و شوهرم شبش به پسرم داد بهم گف این شره فقط من میتونم بدم بهش شربت و امروز اومدم خونه مامانم سرزدنی گفتم مامان مث دیروز شربت امیرو میدی یکم داد دید نمیخوره گفتم عه دیروز چجوری خورد امروزم بده اینا گف بچته نمیتونی بدی غذام سوخت بعد به من نگف دخترم برو غذارو نگا کن تا نسوزه منم باید بهم بگه وگرنه نمیرم نمیدونم مدلمه به ذهنم نمیرسه ک برم سر بزنم بعدش گفتم تو مث مامانت توقع داری بیام خونت غذاهم درس کنم قبلا حس کردم اینجوریه الانم چند تا حرف توهین آمیز بهم زد تو نفهمی تو غلط کردی و فلان خیلی دلم شکست 30سالمه دوتا بچه دارم اینجوری حرف میزنه بهم میگه از صب سرپاام دارم غذا درس میکنم تو نمی فهمی منم طاغتم نیومد بشینم ناهار بخورم بااین حرفایی که بهم زد دست بچه هامو گرفتم اومدم گارک تا شوهرم بیاد
چقد پیچیده گفتی عزیزم
مگه بچه ای که حتما باید بهت بگه تا بلند بشی... بنظرم مقصر خودت بودی بهرحال کشش نده زود آشتی کنید
متاسفانه سراسر تقصیر شماس
وقتی میگه غذا سوخت یعنی پاشو برو نگاه کن 🤦🏻♀️ خیلیا اینجورین غیر مستقیم میگن
خب خیلی کار بدی کردی مامانته حتما خسته بوده
دیده شما از پس کارای خودت برنمیای حرص خورده
سی سالته بلد نیستی این چیزارو؟مامان من بود میشست پهنت میکرد رو طناب😂
مقصر مامانت نیست
۳۰سالته
مادر دوتا بچه ای
هنوز انقدر وابسته مادرتی؟؟
پس کی خودت میخوای پشت بچه هات بشی
تازه قهرم میکنی؟
یعنی الان تو پارکی؟
کاش خونه رو ترک نمیکردی
حتما مادرت از جایی ناراحت بوده عب نداره نباید تند میرفتی
برا پسرت شعر داستان بخون بعدم بگو شربت فلان خوراکی جایزته
😐واقعا ناراحت میشید؟؟
یعنی نمیدونید که از تهه دلشون نمیگن و غُر میزنن؟
مادر بزرگ منم خستش میشه غر میزنه ،مامان منم همینطور
بعد چند دقیقه اروم میشن
بابا مادرا خسته میشن یچی. میگن
مادر بزرگ من، بچه ی خالم همش پیشش،گاهی نق میزنه ولی با جون و دلش ازش مراقبت میکنه
بنظرم شما زیادی حساسی
حساس نباش بمادرته دیگه.
حالا عصبی شد یچیز گفت یهو بهش فشار اومد دیگه ازون ور تو گفتی بیا شربت بده ازون ور غذاش رو گاز داشت میسوخت از دهنش در اومد نمیگم الکی ناراحت شدی حق داشتی ولی بعد چند روز دوباره حرف بزنین باهم قطع ارتباط نکن