2777
2789

خانوما همسرم اصلا رازدار نیست. البته در قبال خانواده ما رازدار نیست و برعکس اتفاقات خانواده پدریش رو اصلا نمیگه. حالا این شوهر نفهم من همه زندگیمو کف دست خانوادش میذاره. حس میکنم امنیت ندارم تو خونم. هرچی میگم و هرجایی میرم خانوادش میدونند. حرفشم اینه که اونا به فکرتن. پریشب دعوامون شد با فتنه های خواهرش خانوادش پایین بودن همشون ریختن بالا. دیشبم میخواستم برم خونه مامانم باز خانوادشو آورده وسط داد و هوار میکشه. یعنی من تنهااایی نمیتونم با شوهرم دعوا کنم هیئت همراه باید داشته باشه. خب مردک نفهم اصلا بخوام قهر کنم برا چی لشکر کشی میکنی. اونا هم پشت پسر و دخترشون بودند. واقعا از نفهمی شوهرم متعجبم. تحصیلکرده و نماز خونه مثلا. اما مث گاااااااااااوه. 

بخدا زندگیم رو هواست. بچم باهام نیست. نذاشتن بیارمش. یجوری هم خودشو خوب نشون میداد که تا سه سال متوجه موضوع نبودم. الان فهمیدم دعواهامون از کجا آب میخوره

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اون موقع ک زن ندارن محل بهشون نمیزارن همین ک زن میگیرن میشن عزیزدردونه😔

بخدا خواهر بغضم گرفته بود. جلو خانوادش میگفت دلم درد میکنه. عمش میگفت فشار عصبیه. خواهرش میگفت فشار عصبیه. تو جمع تنها بودم. همشون یجوری بودن که تو باعث دلدرد بچمونی

بخدا خواهر بغضم گرفته بود. جلو خانوادش میگفت دلم درد میکنه. عمش میگفت فشار عصبیه. خواهرش میگفت فشار ...

چقددرکت کردم🫂😭😭😭😭😭😭چرازن گرفت وقتی هنوزبچه ننه وقتی اجازش دست خودش نیس چرااااا🫂

متاسفانه نمیتونی کاری انجام بدی همسرت هنوز بالغ نشده

حس میکنم پسر بچست. موقعی که میخواستم برم باباش تو راه پله بود. سه طبقه داااد میزد باااابااااا بااابااااا. انگار مثلا باباش بیاد چیکار میتونه بکنه

حس میکنم پسر بچست. موقعی که میخواستم برم باباش تو راه پله بود. سه طبقه داااد میزد باااابااااا بااابا ...

معلومه عزیزم.بند ناف عاطفیش با خانوادش قطع نشده.بچه داری؟

تنها دلیل ادامه دادنم تو روزهای سخت فقط تو بودی مامان.بمونی برام عزیزتزینم
خواهرگاهی وقتانمیشه این نسخه روپیچیدچون خیلی ازخونواده هاپشت دخترنیستن جاخالی میدن

والا من فقط مامان دارم. دیشب همشون مامانمو دوره کرده بودن. طفلی مامانم میگفت من حتی نمیدونم دعوا سر چیه. اصلا نمیدونم اینا دعوا کردن. بهش گفته بودم میخوام بیام پیشت کمر درد دارم. من به مامانم نگفتم موضوع چیه. ولی اون تا عمه هاشم خبر دار بودن. ببین اینقد بده که دیشب خواب دیدم میخواستیم همو بغل کنیم شب بود. در اتاق ازین شیشه دودیا بود که شبا از تو چیزی معلوم نیست ولی از بیرون همه میبیننت. تو خواب بهش میگفتم درو ببند درو کامل نمیبست. میگفتم پردرو بکشم معلوم میشیم میگفت نمیخواد. دیگه حتی ناخوداگاهمم فهمیده راز نگه نداره ازین خوابا میبینم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792