من کلا دختر مغروری ام برا جنس مخالف
انقد برات بگم که سی سالمه و با کسی رودر رو حرف نزدم
یکی از پسرهای فامیل خیلی پیگیرم بود سنش کم بود و میدونستم اقتضای سنشه منم سنم کم بود
تا شمارموگیر آورد
پیام پشت پیام
آنقدر پیام داد تا حس کردم منم دارم نرم میشم انگار قلبم داشت نرم میشد
اما بازم جواب پیام هاشو نمیدادم
یا سرد
در حدی که هنوز زوده
برو دنبال زندگیت و این چیزا
خلاصه یبار برخورد قاطعانه کردم
وگفتم بم پیام نده و یه دعوای سوری راه انداختم تا بیخیال شه
چون با شناختی که از فامیل دارم میدونستم بعدا برام شر میشه
پدر مادرش از این موضوع عصبانی شدن که بچشون رو رد کردم
چون ظاهرا اعتماد به نفس پایینی داشته و از این موضوع بهم می ریزه
بنابراین دست پیشو گرفتن که پس نیفتن
یه روز مامانش به مامانم زنگ زد که چرا دخترت مزاحم پسر میشه
چرا بش تلفن میزنه 😐مامانمو خواهرم کلی بام دعوا کردن و خواهرم منو زد
اون پسر هم گفته بود که من مزاحمش میشدم تا خانوادم رو بندازه به جونم
خلاصه تو کل فامیل پیچید من به دختر آویزون و روانیم که داشتم اونو تحریک میمردم
باور کن از اتفاقاتی که داشت میفتاد هنگ بودم
حالم داشت بد میشد کسی باور نمیکرد من کاری نکردم