خواهشاخواهرانه دلداریم بدین
شوهرم۲۰سال ازم بزرگه پلیسه دوسالع ازدواج کردیم باهم دوست بودیم گشت که بود منودیده بود..یه دختر۷ماهه دارم به این نتیجه رسیدم به خاطر دارایی بابام باهام ازدواج کرد.قبلاتونامزدی جداشده.۲۱سالمه.من بعدزایمان سرم لخته تشکیل شد به خاطرغلضت خون رفتم آی سیویک ماه بخش توبیمارستان بودم.مدام توبیمارستان باهام بحث میکرد طلاهاموازم گرفت میگه حق نداری به خانوادت زنگ بزنی اوناهم نباید زنگ بزنن نباید رفت وآمدکنم تنهانبایدجایی برم نبایداینستاداشته باشم نبایددیروقت آنلاین باشم.هرچی میشد زنگ میزد بابام خالم عموم شوهرخالم میگفت زنم اذیتم میکنه منو میزنه چون منم به خاطربیماریم عصبی شدم حرصم میداد منم زورم نمیرسید مثلاجیغ میکشیدم صورتشوچنگ میزدم اونم از تک تک لحظات فیلم وعکس گرفته گفته برای مدرک حتی برای جای چنگ روی صورتش رفته بود چندبارپزشک قانونی.بارهاقهرکرد ازخونه رفته هفته هاخونه نیومده التماسش کردم تااومده خودش میگه دنبال بهونم تابرم خودش میبینه چقدر توخونه سر دخترمون زحمت میکشم.۱۰روز پیش خواب بود یواشکی به مامانم زنگ زدم تازگیا دست به زنم داره بیدارشدمنو زد گفت مگه نگفتم به اون آشغالا زنگ نزن اونا دخالت میکنن درصورتی ک دنبال بهونس منو با یه بچه کوچیک تنهاگذاشته سراغمونونگرفته عموم وکیله قراره اقدام کنه برای طلاق خداکنه بچمونگیره بااون مدارکی که داره
تنهابابچم نمیتونم خونه بمونم همش حوصلم سرمیره نمیدونم چیکارکنم میرم خونه مامانم اینا اونجام شلوغه
به عمون گفته وکیل گرفته میخوام تموم بشه
حتی گوشی ک برام خریده بود ازم گرفت