۳ روز بابام توی بفیه الله بود ملاقات نمیدادن بخاطر شرایطی که پیش امده من یک شب پیشش موندم بعد که رفتیم دیدن بابام.پدرم گفت من انتظار داشتم حتی اگه راه نمیدادن همسرتم میامد.به همسرم گفتم بابام ناراحت شده از اون روز ترش کرده میگه دیگه نمیگذارم شب تنها خونه بابات بمونی
داداسات بیمارستان یکشبم نموندم من اجازه دادم تو بمونی اینا به چشم بابات نیامده و.... عصبی شده
الان گیر داده چزا هر روز هر روز به بابات زنگ میزنی
خوب راه نمیدادن کجا میومد؟
برادرات بیمارستان نموندن؟
در اصل چون بیمار آقا هست وظیفه برادرات بود.
اما خب شوهرتون وظیفه داشت عیادت بیاد
پدرت نباید توقع میکرد
باید تو دلش نگه می‌داشت و اصلا به زبون نمیاورد
آدم با توقع فقط خودش رو خار میکنه
وقتی راه نمیدادن چیکار میکرد
به زور وارد بیمارستان میشد 😑
شوهرم اگه بود، احتمالاً یه بار دیگه میرفت، ولی به خاطر اینکه احساس میکرد بابا ناراحت شده، شاید یه کم بیشتر باهاش صحبت میکرد که شاید شرایط رو درک کنه. ولی در کل، نمیتونم دقیق بگم چیکار میکرد، چون آدم‌ها واکنش‌هاشون متفاوتن.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
