سلام به همهی خانمهای مهربون اینجا.
یه سؤال خیلی شخصی و سنگین دارم. لطفاً اگه حالشو ندارین، از این پست بگذرید.
سوالی که مدتیه ذهنمو درگیر کرده من توی کودکی شرایط خیلی سختی رو گذروندم مادرم اعتیاد داشت و از لحاظروانی منو تحت فشارای مختلفی میزاشت . ۱۳ سالم که بود از خونه فرار کردم، و متأسفانه اتفاقاتی برام افتاد که هنوز زخمش باهامه... از جمله تجاوز.
الان ازدواج کردم ولی همسرم واقعاً آدم حمایتگری نیست. نه گوش شنوا داره، نه ظرفیت فهمیدن درد آدمو. حتی گاهی از چیزهایی که براش تعریف کردم علیه خودم استفاده کرده یا تحقیرم کرده.
الان تقریبا ۱۰ سال گذشته با این حال، یه گوشهی ذهنم همیشه هست که نکنه "وظیفهم" بوده که اون گذشته رو بهش بگم. نکنه یه روز بیاد و بگه: "چرا نگفتی؟" یا احساس کنه بهش دروغ گفتم.
به نظرتون: آیا گفتن اون بخش دردناک از گذشته، وقتی طرف مقابلم آدم امنی نیست، لازمه؟ آیا سکوت، خیانت محسوب میشه؟ یا اینکه یه مسئله شخصی میبینیدش و این اجازرو دارم توی دلم نگهش دارم
ممنون میشم اگه کسی تجربه یا نظری داره باهام به اشتراک بذاره. این چند خطو نوشتن برام آسون نبود.