پریروز کاردرمانی برای پدرم اومد خونه ، دیدم پای بابام رو داره خیلی محکم فشار میده و بابام از درد عرق کرده گفتم بسه گفت نه لازمه ، بعد شبش تمام دور ران پدرم خونمرده و سیاه شد کلی هم درد داره طفلکی ، لعنت بهش
بعد دیروز مامانم رو بردم خرید مامانم رفتم یه چیزی برای من بگیره در شیشه ای رو ندید محکم رفت تو دور ، چشمش ورم کرد در حدیکه دندونش هم درد گرفت و سردرد ، همش میگه من با تو بیرون بیام همینه
اگر برادرم بجای من بود ، میدید بابام اذیته نمیذاشت اون احمق ادامه بده ، مامانم رو هم نمیذاشت بره کاری کنه چون مریض احوال هست
از خودم بدم میاد ، مسبب همه مشکلات خانوادگی مون من هستم