امشب داشتم باهاش صحبت میکردم و قربون صدقه هم می رفتیم و یه دل سیر دل و قلوه میگرفتیم
بعد یه دفعه بهم گفت تو یه کاری توی زندگی من کردی که باعث شده یه تغییر خیلی بزرگی توی زندگی من بی افته
گفتم چه کاری
بهم گفت از وقتی نوجوون شدم چون همش بهم میگفتن سمت دختر های نا محرم نرو با زن نا محرم حرف نزن
با هیچ دختری هیچ ارتباطی نگیر کم کم باعث شد حسم از رو دختر ها بره و چون توی جو پسر ها بودم همش فکر میکردم حس روی پسر ها داشته باشم چون گاهی اوقات ازشون خوشم می اومد
وقتی قرار شد با تو نامزد کنم خیلی میترسیدم نتونم پیشت راحت باشم و رابطه زناشویی خوبی داشته باشم
اما بعد از اینکه با تو نامزد کردم و یه مدت گذشت خیلی علاقه مند و عاشقت شدم
انگار تو باعث شدی حس از دسترفته ام دوباره برگرده
ازت ممنونم