توی دوران سیزده سالگیم یه اتفاق خیلی بدی توی زندگیم رخ داده پیش ما رسمه دخترا زود ازدواج میکنن سن 13سالگی من هیچی از ازدواج نمیدونستم ولی با یکی از هم منطقه خودم و از طایفه خودم هم بود عقد کردم اون بنده خدا هم سنی نداشت 18سالش بود من 27 اسفند عقد کردم 14 فروردین اون بنده خدا با تصادف رحمت خدا رفته دوهفته بعد این موضوع پدرشون هم برق گرفته و رحمت خدارفتن سه سال خانوادش من رو عذاب دادن و میگفتن پاقدم توبود از طرفی هم میگفتن باید با برادر کوچیکترش که دوسال از خودم کوچیکتر بود عقد کنم و اسمش روی من باشه تا بزرگتر بشه و سه تا چهارسال من رو عذاب میدادن و بزرگهای طایفه میومدن میرفتن تا با شکایت دادگاهی من نجات پیدا کردم بعد از اون همه میگفتن تو بدشانس و پاقدمت خوب نیست این خزف خیلی به گوشم میرسید😔 شاید هم دلیل تاالان ازدواج نکردم همین باشه😔 برای یه کاروانی که برای مشهد امروز پیام دادم سوال کردم که ی حرکت میکنن سرکاروان که دخترعموی اون خدابیامرز هست بهم گفت اسم تو رو نمینویسم با یه کاروان دیگه برو خیلی بهانه آورد گفت تکمیله😔 یعنی اون هم فکر کردم قدم من نحس است دلم خیلی شکست از این موضوع