بچه ها
من به جدایی و طلاق رسیدم و میخوام تموم کنم زندگیمو
اما دیشب یه فکری افتاده تو ذهنم
اینکه آیا میتونم با یک مرد سرد و بی احساس و دروغگو و پنهان کار و خیانتکار و خودشیفته زندگی کرد؟ بگم چشامو روش بستم و نمیبینمش و زندگی خودمو کنم شدنیه ؟ یا روح و روانم نابود میشه بازم ؟
اینجوری بگم یازده ساله تو یه خونه ایم . هیچ شبی حتی شب عروسی بغلم نکرده و نخواسته منو
همیشه من بودم که رفتم بغلش
یعنی چند سالم نرم کنارش نمیاد سمتم
عشق و محبت و نوازش و عشقولانه که اصلا هیچییی هیچ وقت نبوده و تجربه اش نکردم
الانم که من دیگه از یه طرفه بودن رابطمون خسته شدم و کنار کشیدم کلا دیگه اونم ولم کرده و کاری به کارم نداره و اصلا رابطه جنسی هم هیچی نمیخواد .
شبا تا صبح هق هق هم کردم قدیما ! اصلا به روش نمیاره !
صبح ما خوابیم میره سرکار . شب ساعت ۹ و ۱۰ میاد . تو خونه هم هست فقط گوشی و تلوزیون . یک کلمه حرف نمیزنه
اگرم حرفی بینمون باشه با یک لحنی حرف میزنه که انگاری دشمنشم میخواد منو بزنه
یبار نگفته خوشگلم ! جذابم و حرفای عاشقونه بزنه حتی قبلا ک رابطه جنسی داشتیم هم نگفته و همیشه من میرفتم سمتش و انگاری فقط نوکر و کنیزش بودم تا نیازشو جبران کنم ! هیچ وقت عاشقم نبوده !
شب عروسی رفت تو اتاق درو بست و قفل کرد . بدون هیچ دلیلی . گفت خسته ام . ولم کن . رفت !
برای زایمانم تو شهر غریب بودم و فقط دوتایی بودیم . من رفتم بلوک زایمان دیگه رفت ک رفت . هرچی گشتم پشت در پیداش کنم ندیدمش ک ندیدم . یکساعت بعد تولد بچه از بیمارستان پیجش کردن مگه مسلمون نیستی بچه ات لخته ! حداقل لباس بیار !
مرخص که شدم و رسیدیم خونه خودم شب بود . منه سزارینی رو که آرست شده بودم و آی سیو بودم و دو روز غذا نخورده بودم رو حتی نگفت چی میخوای یا نمیخوای ! با بچه ۲ کیلویی گذاشت رو مبل رفت تو اتاق درم بست تا صبح خوابید ! منم مادر بدرد بخور ندارم و اونم نیومد کلا برای مراقبتم. اون شبو تا صبح فقط خدا میدونه چجوری صبح کردم
شبا که یکی دو ساعت خونه است . بچه حرف بزنه و سمتش بره میگه ساکت شو چقدر حرف میزنی !!
خیانت هم کرده بارها
دروغ و پنهان کاری هم که هزاران بار
منم بعد از این همه فشاری که بهم اومده . روح و روانم و جسمم از تعادل و سلامت خارج شده . شدم مرده متحرک . افسردگی . عدم امنیت . اضطراب . معده درد . اضافه وزن و هزار جور بلا سرم اومده
من هم دیگه تصمیم گرفتم طلاق بگیرم و تمومش کنم
حالا از دیشب تو فکرم میشه بخاطر بچه ام بگم بیخیالش و کلا چشمم رو روش ببندم و زندگیه خودمو کنم ؟
بنظرتون میتونم رو خودم کار کنم که با مبل و کمد یکی بدونمش ؟ زندگیه خودمو کنم و اونم باشه شبا یک یا دو ساعت تو خونه ؟ میتونم بی تفاوت باشم که شبا تو خونه خوابیده و من براش بی اهمیتم و و حتی برای رابطه هم منو نمبینه ؟