دیشب مهمونی بودیم بچم کنارشوهرم بوده عموم یکی بادست محکم زده پشت گردن بچم گفته دلم خنک شد مثل اینکه بچم قبلش بابچش بازی میکرده دعواشون شده شوهرمم به من زنگ زدبروبه عموت بگو چرابچه روزده منم گفتم بهم ربطی نداره خودت بگو شوهرمم عموموکشیده کناروکلی باهاش دعواکرده خونوادمم حقوبه شوهرم نمیدن میگن شوهرت بایدخودشوکنترل میکرده شوهرمم ازاینورمیگه توچراازمن دفاع نمیکنی اعصابم خرابه ازدیشب