من رفته بودم یجایی که اصلا دلم راضی نبود اما مجبور بودم، اونجا حالم بد شد فشارم کلا افتاد چشمام سیاهی رفت داشتم از حال میرفتم که کمکم کردن ،
یه آقایی رفت برام آبمیوه گرفت از اون شیشه ای ها که درشو باز کرده بود ، منم یه کوچولو خوردم بعدش با اون حال زار رفتم دنبال کارام ، تو اون حین یکی دو تا کیک و آبمیوه هم خودم گرفتم و این آبمیوه رو گذاشتم داخل نایلون کیکا
،نگو این آبمیوه سرریز بشه منم که تو حال خودم نبودم فقط میخواستم کارامو بکنم و برگردم خونه ، توجه نکردم ،
حالا تصور کنین من با یه نایلون تو دست که آب از سرازیره دارمبا همکارهای مافوق حرف میزنم ، البته بهشون گفته بودم فشارم افتاده اما با خودم میگم نکنه فکر کنن اون آب سرریز شده جیش بوده !!! بخدا میدونم حرفم عجیبه اما تو ادارات مردا فقط منتظر یه سوژه ان که بگن و بخندن !!!
خلاصه یه چیزی بگین دارم دق میکنم