من یه دایی بزرگ دارم که از شدت رفتار های فضول و تحقیر هایی که میکنه دیگه حالم بهم میخوره از خودش و خانوادش
امشب خونه مادربزرگم بودیم عصر با مامانم رفتیم بیرون کفش بخریم من سه جفت کفش خریدم ( هر کدوم مخصوص یه جا بودن ) دیگه مامانم نذاشت من حساب کنم خودش حساب کرد
بعد برگشتیم خونه مامانبزرگم دایی بزرگم و دایی کوچیکم اونجا بودن
مامانم گفت کفشاتو بیار بپوش ببین خوبه و نشون مامانم بده و اینا منم اوردم دایی بزرگم برگشته میگه به مامانم برای چی اینهمه براش خرج میکنی ؟ سه جفت کفش برای چیشه خیلی پروش کردی 😐😐مامانبزرگمم گفت اره والاراست میگه این که ارزش نداره چیکار کرده برات😐😐😐😐
من ازدواج کردم و خودمم پول داشتم ولی مامانم خودش نزاشت حساب کنم
خیلی دلم شکست و ناراحت شدم برای اینکه اینقدر فضولن به جا اینکه بگن مبارکه همیشه همینطور بودن
چه اون زمان مجرد بودم و چه الان هر چی بخرم اونا زورشون میاد 😐
از هردوشون متنفرم کاش یه چیزی میگفتم
همیشه برای هر چیزی دخالت کردن و تحقیرم کردن این دو تا
کاش دیگه هیچوقت ریخت نحسشونو نبینم