۳۲ سالمه هیچوقت طعم خوشبختیو نچشیدم تو زندگیم
از بچگی مامان بابام دعوا داشتن بزن بزن و دعوا و...
هرروز با استرس بیدار میشدم نکنه دعوا بشه
بزرگ شدم ازدواج اشتباه کردم جدا شدم
خیلی شکستم چون عاشقش بودم یهو همه چیز خراب شد هرچند ادم خوبی نبود ولی خب من اصلا نمیدیدم
دوباره ازدواج کردم اولش خوب بود بعدش الان کارشو از دست داده ۳ ساله کار درست نداره
میگفتم حداقل اخلاقش خوبه اونم باط گند شده
نه شغل درستی دارم نه حتی یک چیزی که دلم بهش خوش باشه
۵ سال بعد طلاقم دارو خوردم
نه اعصاب و روان درستی دارم بگم حداقل ارامش دارم سالمم
ریدم به این زندگی
چرا خدا یکیو انقدر خارو ذلیل میکنه؟
گاهی میگم خدایا اشتباه خودم بود برای ازدواجم شاید باید بیشتر چشم و گوشمو باز میکردم
ولی اینکه تو اون خانواده سمی به دنیا اوندم مقصرش من بودم؟