سلام دوستان
اول از زندگی مامانم بگم :
مامانم بچگی یتیم میشه و مامانش میره کارگری
خواهر برادرش خیلی کتکش میزدن و ازش بیگاری میکشیدن
تو نوجونی برای خواهرش یه اتفاق ناموسی میفته و همون باعث میشه خانواده و فامیل رو مامان بدبخت من زوم کنن و خیلی بهش سخت بگیرن که مبادا اون اتفاق تکرار بشه
در نهایت عاشق میشه و به عشقش نمیرسه و میاد میره رو هوو البته اون زن اول بعد از مدتی کوتاهی جدا میشه و میره
بابامم کم اذیتش نکرد و وضع مالی خوبی نداشتن
میخوام بگم این زن برای مادر خوبی نبودن هم دلیل داشت هم تا حدودی حق
حالا این مادر به من چه کرد :
از بچگی منو به بدترین شکل کتک زد موهامو میکشید بلندم میکرد شونه هام رو گاز میگرفت که خون میومد با شلنگ و کابل برق کتکم میزد بارها زیر کتکهاش خون دماغ شدم و یبار سرم رو شکوند
هیچوقت نمیذاشت لباس نوهام بپوشم میگفت بذار برا بعدا
هرچی میخرید برام هم قبلش هم بعدش دلم رو پر از خون میکرد
همیشه بهم سرکوفت میزد و منو با بقیه مقایسه میکرد در حالتی که ظاهری مث بقیه دخترا فامیل بودم و از لحاظ ادب و خوش زبونی و درس و نجابت از همه هم سن و سالام بهتر نه فقط فامیل بلکه مدرسه و بعدها دانشگاه
خیلی مظلوم و بی حاشیه بودم اما اون رکیک ترین فحش ها و وحشتناک ترین نفرین ها نثارم میکرد انقدر که دیگه خودمو میزدم و گریه میکردم
مجبورم میکرد به انجام کارای خونه از وقتی ۸-۹ ساله بودم
پنجم ابتدایی که بودم هفتگی لباس جم میکرد جمعه صبح زود بیدارم میکرد تا ظهر تو حیاط تو افتاب و تو سرما باید میشستم وسواس هم بود هر لباسی کثیف بود از روی بند برمیداشت مینداخت رو زمین کثیف تر میشد میگفت دوباره بشورش دستام کوچولو بودن جون نداشتن نه بهم دستکش میداد نه رحمی تو اون وایتکس و تاید دستام زمخت و مردونه شدن الان شوهرم دستش ظریف تر از منه