شوهر خالم گفت اینجوری نمیشه ما فردا شب میایم خونتون
۱۰ دقیقه نشد نامزدم زنگ زد
نه سلامی نه چیزی گفت چیزایی که شنیدم راست بوده یا نه گفتم آره راست بوده بعد کلی حرف که دوست دارم و از این چرت و پرتا گفت میدونی چیه تو لیاقت نداری تو خوشی زده زیر دلت
برگشته میگه تو پسر عموتو میخوای به همین خاطره که میخوای قید منو بزنی ( آخه پسر عموم خواستگار سمجم بود )
عصبی شدم گفتم دهنتو ببند کاری نکن رسوات کنم نتونی سرتو بلند کنی تو این شهر دهنش بسته شد