مادر شوهرم زنگ زد ب شوهرم بهش گف بیا نهار ببر من نهارم اماده بود بهش کفتم واس چی وقت نهاره تو بری نهار مادرتو بخوری من نهارم بره سطل اشغال میگه دست از این اخلاقت وردار خب زورم میاد دیگه من با مادر شوهرم قهرم بعدشم اومده فقد واس پسرش گذاشته اومد نشست نهارشو خورد عین خیالشم نبود منم اخمام و زدم توهم دو لقمه از غذام خوردم و پا شدم محلشم ندادم دید اینطوره رف سرکار منم دارم از حرص و عصبانیت منفجر میشم😡😤