بچه ها قبلا ی تاپیک گذاشتم ک همسرم تابستونا منو میزاره خونه پدرم خودشم میره خونه پدرش بیشتری گفتین ک برم خونه مادرشوهرم ک ادب بشه چند روزی رفتم انقد اخم و تخم کردن حالم بد شد برگشتم پیش خانوادم الانم بهش میگم ی ماهه اینجام بیا برگردیم خونمون میگه مسیر خطرناکه برگردیم به خدا این جنگم شده بهونه افتاده دست این بی همه چیز دیگه دارم خفه میشم تو این گرونی منو سربار خانوادم کرده خودش رفته ور دل ننه اش دیگه بریدم این بار خیلی بهش گیر دادم و فوش کشش کردم ولی عین خیالش نیس پیاماش میزارم براتون این پایین تاپیک قبلم هست
شوهرم معلمه چهار ماه تعطیلات منو میزاه خونه پدرم خودشم میره ور دل ننه باباش ما ی شهر غریب زندگی میکنیم خانوادع هامون شهر دیگه ایی هستن چهار ماه از خونه زندگیم دورم خیلی خسته شدم هر بار اعتراض میکنم میگه دوست نداری انتقالی میگیرم بریم شهر خودمون بچه ها ی سال انتقالی گرفتیم رفتیم ولی ی کاری باهام کرد ک دیگه جرات ندارم همش ور دل مامانش بود کلا منو ول کرد اونجا حداقل اینجا چند ماه پیش خودمه خیلی خسته شدم به خدا انگیزه هیچ کاری ندارم احساس میکنم تو خالیم خیلی غصه دارم شوهرم خیلی تنبله به جای این ک کار کنه همش خستس کلا س ساعت سرکار رفته ولی از الان شروع کرده ک داغونم باید بریم استراحت کنیم بچه ها توی این خرج گرونی روم نمیشه برم خونه پدرم😭😭😭😭😭😭😭😭