اونم از رو حرص تو انجام میده
من یه دوره ی زیادی مامانم و عمه ام مشکل داشتن اون موقع من خیلی بچه بودم منو میبردن بیرون برام عروسک و خوراکی اینا میخریدن بعد کنارش از مامانمم بد میگفتن
ینی یجوری شده بود من مامانم سر کوچیکترین چیزی که منو دعوا میکرد سرش داد میزدم گریه میکردم که برم پیش عمه ام تو باور بچگی خودم به این رسیده بودم که مامانم دوسم نداره ولی عمه ام خیلی دوسم داره
تااینکه یه روز نمیدونم چجوری خالم فهمید دیگه نذاشتن منو ببرن اوایل خیلی گریه کردم بعد که بزرگتر شدم فهمیدم چه گندی داشتن تو زندگیم میزدن