همینجا با هم آشنا شده بودیم...
قصههامون شبیه هم بود، دردهامون، بغضهامون...
شهرهامون فقط یه ربع باهم فاصله داشت.
ساعتها با هم درد دل میکردیم، تا اینکه یه اتفاق افتاد دلخور شدی، دیگه هیچوقت باهام حرف نزدی...
اتفاقی که اصلاً دست من نبود... کاش بدونی هنوز از یادم نرفتی...
اسم پسری که دوستش داشتی و بهم گفته بودی حتی اسم فامیل خودت و یادمه پسری که دوستش داشتی نظامی بوود.اگر اشتباه نکنم خلبان بود
امروز تو کانالا دیدم اسمش بین شهداست...
قلبم ریخت... اشکم بند نمیومد...
نمیدونم الان کجایی، حالت چطوره..
فقط میخواستم از همینجا بیصدا بهت تسلیت بگم...
تسلیتی که میدونم کاری نمیکنه و دردی ازت دوا نمیکنه
قلبم ریخت با اون خبری که دیدم😔😔😔
لعنت به جنگ... لعنت به این دنیای نامرد😔😔😔