حس ميكنم بيشتر از ظرفيتم بهشون كمك كردم خسته ام كردن، مشكلاتشون تمومي نداره توقعاتشون تمومي نداره
هر چي دارم و ندارم بايد خرج اينا بكنم
يه روز مريضن يه روز جراحي بايد بشن، يه روز گوشي ميخوان بخرن، يه روز به فلاني گفتن نيا خونمون حالا من بايد برم پادرميوني كنم واقعا از نظر روحي رواني نميكشم دوست دارم بلاكشون كنم از همه فرار كنم برم ي جاي دور نبينمشون
از پس خودم برميام نه نيازي به شوهر دارم نه خانواده