یه عمه دارم که از زن دوم بابابزرگمه سه سال پیش یه خاستگار براش اومد دادن به همون خلاصه سه مدت گذشت شوهرش به شدت بد دل و دست بزن دار تازه ما فقط همینارو فهمیدیم و خودش همچین مذهبی میگرفت از نظرش همه ما ها ک.ون لخت بودیم (سطح حجاب ماها معمولی نه اونقد باز باز و نه چادری )خلاصه تو عقد عمم حامله کرد که پاش گیر باشه و مادرزنشم کتک زده بود خلاصه عموهام عمه مو اوردن گفتن طلاقتو بگیر ما پشتت هستیم این ادم زندگی نیست که عمم با شوهرش فرار کرد با اینکه خودش قهر کرده بود وقتی هم بهش زنگ زدن گفت تو زندگی من دخالت نکنید
خلاصه اونجا هیچ الان خبرش رسیده که شوهرش هم معتاده هم دزدی میکرده میورده خونه بابابزرگ من میزاشته و مادرزنشم هیچی بهکسی نمیگفته نمیدونم چطوری دهن عممو بسته از همه اینا جدا عمه احمقم دوباره حاملس بوه اولیش دو سالشه دوباره عموهام زنگ زدن بیا جدا شو این ادمی نیست گفته نه من فقط با شوهرم حالم خوبه عمومم گفته تو گ،ه خوردی
من میگم وقتی خودش همچین زندگی میخواد بزارین زندگی کنه ده سال دیگ بخودش میاد میبینه کجاس خیلی حرص خوردم از دستش