پدر مادر من خیلی در حقش بودن چه کمک چه مالی بعد تولیدی داره مادرم یه چیزی از تولیدیش نیاز داشت بعد آروم به من گفت اون بسته ای فلان قیمته مامان گفته براش ببرم منم از دیروز تا حالا باهاش قهرم بی لیاقت تو خونه بابام نشسته ماشین براش خریدن اون وقت انقدر بیشعور هست
به خاطر شرایط جنگ اومدیم خونه مادر شوهرم هر چقدر باهام حرف میزنه جواب شو نمیدم همه فهمیدن قهرم ضایعش هم میکنم همش چون دلم خیلی شکسته