من حس میکنم جای حسرت خوردم یا مقایسه کردم یا بهش فکر کردم
آخرش طرف مرده چندین بار پیش آمده
نفرین نکردم یا نخواستم که اتفاق بدی براش بیوفتع فقط دلم میخواسته منم داشته باشم ولی نشده نهایت دیدم بعد ها اتفاق بد افتاده فوت شده و بعدش خیلی ناراحت شدم واقعا من دلم نمیخواسته فوت شن این از نوجوانی حس میکنم
نمیدونم این از چشم شور میاد یا حس ششم هس ک جلو جلو ناخداگاه ذهنم درگیر اون فرد میشه بیخودی بخش فکر میکنم نه این که دلم خواسته باشه آسیب ببینه ولی ناخداگاه یک مدت بیخود میاد تو ذهنم
خواهر دوستم و حتی خودم خیلی وقت بود بهش فکر نمیکردم و مدت ها بود ارتباطمون کم شده بود ناخداگاه به خواهرش شب فکر کردم صبحش به طرز فیجیحی فوت شد
چرا اینطوری میشع آخه