رفتم دکتر
زمانی که تو صف انتظار بودم با یه آقایی چشم تو چشم شدم
دیگه ولم نکرد یهو دیدم اومد صندلی جلویی من نشست نامحسوس برمیگشت عقب بعد تو اوج شلوغی متوجه شدم اومد ردیف من نشست
وقتی رفتم داخل باید رو تخت دراز میکشیدم در باز بود اما تو دید نبود این اومد وایساد جلو در بر و بر نگاه به دکتر گفتم لطفا درو ببندید
زمانی که جواب اون اومد رفت گرفت پشت سرش منو صدا زد من رفتم برگه رو گرفتم
دیدم مرتیکه بیشعور وایساده دم خروجی و به من نگاه میکنه یه چیزی زیر لب میگه
انقدر ترسیده بودم انقدر ترسیدم
گفتم بزار وایسم که بره نمی رفت اخرش دید محل سگ نمیدم رفت
من بعد چند دقیقه رفتم بیرون اما ترسون و لرزون همش یاد الهه میفتادم همش دورمو نگاه میکردم
اومدم از خیابون رد بشم نزدیک بود بخورم به ماشین انقدر استرس گرفتم ی لحظه از تمام مردا متنفر شدم
خیلی لحظات سختی گذشت