دفعه اول عاشقش بودم از همه چیزم به خاطرش گذشتم ولی نه محبتی نه عشقی نه کادویی نه توجهی
تو رابط... ه اسم بقیه رو میآورد هر چی التماس و گریه کردم اصلا هیچ تغییری نکزد
اخرای زندگیمون خیلی بهتر شده بود اما چیز در من مرده بود که دیگه درست نمیشد سالها تو قلبم با چاقو زندگی میکردم
قرص اعصاب میخوردم از خودم متنفر شده بودم روانی شده بودم ...
حتی به حدی عاشق بودم که بعد طلاق هم خواستم برگردم
حتی برگشتم ولی دیدم هنوز همون آدمیه که دوستت دارم رو از من دریغ میکنه
من یه دختر جوان شاغل مستقل بودم دانشجو یه رشته خیلی خوب همه ارزوشون بود جای من یا همسرم باشن!
ولی رفتار این بیشعور با من .....
عشق منو با شغلش یکی کرده بود و چرتکه مینداخت دلش نمیومد حتی ی دونه شاخه گل برام بگیره حتی بعد طلاق که خواستم آشتی کنم باز هم کادو نگرفت با این که بارها بهش گفته بودم که دلم میخواد برام کادو بگیری
(وضع مالیش عالی بود و کادو های خیلی بزرگ هم بهش فشار نمیآورد )
تا این که