در واقع همکار هستیم،من در طول کارم با کسی صمیمی نشدم ،بعد این اخریا حس کردم با دو تاشون هم انرژی هستم ، ینی میتونم باهاشون در ارتباط بیشتری باشم ، بعد یه گروه داریم سه نفره دیروز عصر بهشون گفتم حوصلم سر رفته اگر کار ندارین بیاین اینجا، اینم بگم شهرمون کوچیکه، مثلا ده دقیقه ای میتونن بیان ،بعد من پریشب کیک ژله ای درست کردم چون بار اول بود ذوق داشتم چون خوب شده بود واقعا ، بعد وقتی اومدن من برای پذیرایی براشون آوردم، یکیشون خیلی گله ولی اون یکی اداییه، بعد داشتم توضیح میدادم که اره خوب شده و فلان ،در اومد گفت حالا خیلی هم ....،ینی خیلی هم خوب نشده ، منم گفتم چقدر قشنگ زدی تو ذوقم،بعدم با ادا همه رو خورد، واقعا خیلی بد خورد تو ذوقم ، از چشمم افتاد.
همش حرفش از دیروز تو ذهنمه
ینی نمی تونست حتی اگر خوب نشده ذهنش ببنده یا نخوره اگر بد شده ؟
توقع کافه داشته ازم ؟
بدم اومد ازش