اونجا که من میرم کلاس سیاه قلم یه دختری هست با برادرش تو شیرینی فروشی شیرینی مفروشن دم پاساژ من اون دختر یادم اومد که اون روز اون دختر بود که میخواست بره سمت شوهرم یا باهاش حرف بزنه اما خب زمانه دیگه ادم درست یادش نمیاد شک داشتم همون دختر بود یا نه
امروز صبح دوباره بحثمون شد و بدون گفتن این جمله و اینکه از قبل به شوهرم بگم به اون دختر شک دارم خودش گفت بابا اون دختر داداشش اونجا فروشندس چرا من باید با اون اینکارو بکنم
گفتم بهش ولی من حرفی از اون دختر نزدم
گفت اخه غیر اون دختر کسی اونجا نمیپلکه بیرون پاساژ من فکر کردم منظورت اونه
گفتم والا هزار تا ادم از پاساژ میان و میرن بیرون گفت نا اخه اونه که اونجا میپلکه و راه میره خب راست میگفت این یه تیکشو ولی قشنگ مشخصه با اون ریخته روهم چرا باید اسمشو بیاره اصلا تازه تا قبلشم میگفت من نمیدونم کدوم دختر رو میگی اما یه دفعه اسم دختر شیرینی فروشو برد