من دیشب اومدم خونه مامانم بعد امسال خونه عموم هستیم ک همسایه مامانم ایناست...بعد دیشب خواهر برادرای زنعموم بودن خونشون زنعموم براشون آش و آبگوشت درست کرد من بودم خونه مامانم.برام نفرستاد ی کاسه کوچیک برای مامانم ظهرش داده بود ک من نبودم میدونه من عاشق اش هستم منم دیدم نداد چیزی نگفتم...الان اومدم خونه عموم صبحانه اماده کردم خیلی کمک کردم مامانم و زنعموم در حال ناهار درست کردن هستن عموم اومد قابلمه آش آورد بهم گفت بیا بشورش زنعمو گردن درد داره نمیتونه گفتم من نمیتونم حالم خوب نیست اومدم نشستم...زشته یعنی؟؟دیشب چرا خواهرا و زنداداشش نشستن؟؟خورنده یکی دیگ بود شوینده من باشم؟
ولی عموم رو خیلی دوست دارم نمیخوام ناراحتش کنم این وسط غرورم نمیزاره🤐