2777
2789

بدترین خاطره ی خودم از عید قربان. سه سال پیش که عقد بودم یکم اختلاف داشتم با خانواده ی شوهرم. بعد عید قربان که قربونی آوردن برام خواهرشوهرم جلوی خاله ام و زندایی ام هی به مامانم گفت دخترت تنبله فلانه بهانه توپش پر بود. انگار برا دعوا اومده بود. بعدشم برگشت به خودم گفت سال بعد بابات همین اندازه گوسفند میاره برات. 

دو سال پیش هم که سال اولی بود که ازدواج کرده بود. جاریمم عقد بود. مادرشوهرم یه حرفی از خودش درآورد همون شب عید قربان شوهرمو پر کرد منو شوهرمو به جون هم انداخت. روز عید قربانم که خودشون ول کن نبودن بیایین اینجا. بعد رفتیم گوسفند بریدن گذاشتن یخچال. حتی یه تیکه شو کباب نکردن. بعد مرغی که خودمون خریده بودیمو کباب کردن. بعد منو جاریم دیگه اینقد دلمون پر بود رفتیم نشستیم تو اتاق و زار زار گریه کردیم از دست کارای مادرشوهرم. دوباره اومدیم خونه به شوهرم گفتم چرا مادرت همچین میکنه اگه نمی‌خواست کباب بده چرا نمیذاره بمونیم خونه ی خودمون کباب گوشت بخوریم. بعد دعوامون شد رفتم تو راهرو خوابیدم. فردای همون عید قربانم رفتیم عروسی. چون مادرشوهرم باهام حرف نمیزد شوهرمم تو راه یک کلمه باهام حرف نزد با مادرش بگو و بخند.... هیچ وقت یادم نمیره که همچین کاری باهام کردن من تازه بودم اولین عید قربان بعد عروسیم بود اینقد خاطره ی بد برام ساختن هم پارسال یادم افتاد کلی بابتش گریه کردم هم امسال یادم افتاده 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بعد از سه سال باید اونقدر از محضر استاد کسب دانش کرده باشی که فردا اون بره تو راهرو گریه کنه وگرنه که مقصر خودتی.

من بزرگوارم و خدا هست و... هم مال وقتیه که بخشیده باشی نه الان که یادآوریش اذیتت میکنه.

فکر میکردم میتونم همه آدمها رو نجات بدم..‌. تا اینکه متوجه شدم اونا دارن خودمم توی باتلاق غرق میکنن.

دو سال پیش پدر شوهرم گوسفند قربانی کرد. همشو داد به من بردم یک مرکز خیریه... چقد  مدیرش خوشحال شد و تشکر کرد... مدیرش دیروز فوت شد. بنده خدا... فکر عید قربان هر سال یاد اون بیفتم... براش به فاتحه و صلوات بفرستید🌺🌺

بعد از سه سال باید اونقدر از محضر استاد کسب دانش کرده باشی که فردا اون بره تو راهرو گریه کنه وگرنه ک ...

نه عمرا ببخشم. اون موقع تازه ازدواج کرده بودیم. الان شوهرم خداروشکر کلا عوض شده. منو رو چشاش نگه میداره. مادرشوهرم میرفت کربلا از همه حلالیت گرفت بجز منو جاریم. منم تو دلم گفتم کربلا تف میکنه تو صورتت اگه ما حلالت نکنیم. هیچ وقت بابت اون دو روز حلالش نمیکنم

مال من بهترین و بدترینش یه شب بود 

هرسال پدربزرگم ۵تا گوسفند قربونی می کرد و همه بچه ها نوه هاش جمع میشدیم ناهار به صرف دل و جگر 

۱۱ سال پیش آخرین سال این دورهمی بود بعد از عید قربون دایی جوونم‌ تو خواب سکته کرد یک هفته بعد از چهلمش پدربزرگم دق کرد و یکسال بعدشم مادربزرگم مرد و در اون خونه برای همیشه بسته شد😔

هرسال روز عید قربان دلم اندازه دنیا می گیره

تا حالا شده حس کنی خدا داره پا به پات اشک می ریزه؟اون موقعی که حاجتی داری و به صلاحت نیست و بی تابی می کنی میگی خدایا آخه چرا؟خدا برای غصه خوردنت برای عجول بودنت برای بی تابیت پا به پات اشک می ریزه . من این لحظه رو حس کردم 💛🧡❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز