من هفته پیش خواهرشوهرم و همسرشو دعوت کردم که پاگشاشون کنم،یکی از فامیلای همسرش فوت شد و نتونستن بیان.
بعد خودش چند روز پیش پیام داد که شرمنده اونروز نشد بیایم،اگه این هفته هستید،بیایم خونتون.
خب من خیلی ازین کارش خوشم اومد که منتظر نموند تا من دعوتش کنم دوباره😊
منم قرار گذاشتم برا چهارشنبه..
بعد نمیدونم چرا انقد استرس داشتم،دیشبم با شوهرم یه بحث کوچیک داشتیم،از دیشب فکر میکردم اوضاع بد بشه..
بعد دیگه غروبی به شوهرم گفتم مهمون داره میاد و زشته جلوشون سنگین رفتار کنیم با هم..
شوهرمو فرستادم بره یه گل بگیره که همراه کادو به خواهرشوهرم بدم،دوتا شاخه مریمم برا من گرفت😇چون قبلا گفته بودم از بوی مریم خوشم میاد و دوس دارم هروقت مهمون دارم،خونمون بوی مریم بده🥺
دیگه اول مادرو پدر شوهرم تومدن،کلی گفتیم و خندیدیم و دیگه فضای خونمون عوض شد،بعدم خواهرشوهرم و شوهرش اومدن،برام دوتا هدیه آورد،یه دکوری و یه ظرف شکلاتخوری،جغتشون دستساز و چوبی،انقد ذوقشو کردم،از وقتی رفتن زل زدم بهشون😅🥰
دقیقا انگار برا خونمون ساخته شدن🥲
جاتون خالی شام هم کباب داشتیم،بعد من برای اولین بار ازین قصابی گوشت خریدم و هی نگران بودم گوشتش سفت باشه یا بدطعم باشه،ولی انقد خوب شده بود،همه بالذت خوردن.
یعنی دونهدونه تیک آبی گرفتم امشب😅😂
بعدم باهم فیلم دیدیم و کلی خندیدیم،حس کردم واقعا بهشون خوش گذشت.
خلاصه دیشب اینموقع انقد عصبی و استرسی بودم که فکر نمیکردم به فردا شب برسم،چه برسه انقد خوب برگزار بشه.
الان یه لبخند گنده رو صورتمه،بوی مریم هم هی میخوره تو بینیم،خودمم سبک و راضیام😇