سلام
من سه ماهه مادرم در اثر یه سرطان سخت که متلاشیم کرد فوت شده
خواستگار از اطراف زیاد دارم
از همون هفته اول فوت مادرم مطرح میشد
میدونم بیشعورن خودم اینو بیخیال
هم من هم بابام یه جوری شدیم انگار فروپاشیدیم ولی ب روی خودمون نمیاریم صبح تا شب تو خونه تنهام و خیلی داره بهم سخت میگذره
یه فشار روانی شدیدی رومه رفیقای بیمعرفتم ول کردن تا دیدن حالم بده فامیلم بدتر از اونا زدم همه شماره هارو پاک کردم و بلاک کردم ...دلی دیگه قیدشونو زدم و چونخودمو میشناسم دیگه نمیتونم ببخشم شون خیلی شب و روزای سختی بود خیلی
من تک فرزندم همیشه تنها بودم ولی شرایط فرق کرده میرم حمام از کوچکترین صدایی ک میاد میترسم از وجود جن تو خونه میترسم حس میکنم موش میاد تو خونه اعصابم به هم میریزه همه اینا ب علاوه
جای خالی مادرم اذیتم میکنه
بدتر از همه اصلا نمیتونم دل ب کاری بدم دچار یه نوع افسردگی شدم ک حتی نمیخوام برم بیرون
فقط وقتی میرم سر خاکش حالم خوبه
در ظاهر خوبم ولی یه جوری ام چ غلطی بکنم
نمیتونم ازدواج کنم احساس میکنم روحم متلاشی شده و دیگه جمع نمیشه هم بیماریش هم مرگش هم شرایط الان همه و همه انگار یه چیزی رو تو دلم کشت برای همیشه
به امید اینکه سه چهارسال بیشتر زنده نیستم فقط خوشحال میشم و یکم سر پاتر میشم .بعضی شبا فکر خودکشی میزنه ب سرم حتی ی روز قبل مرگمادرم داشتم بهش فکر میکردم ک اون اتفاق افتاد و درگیرش شدم ...ولی حیفیم میاد خیلی سخت گذشت میگم بزارم آخرش قشنگ بمیرم حداقل