از وقتی از آرایشگاه برگشتم دارم زار میزنم. اصلا خودمو نمیشناسم.
من توی این شهر جدیدم, آرایشگاه خوب نمیشناختم. آرایشگره رو خانم مادرشوهر معرفی کرده بود, منم دیدم شیک و باکلاسه اعتماد کردم بهش. گفتم میخوام چتریام کوتاه باشه, بیوجدان انگار چمن کوتاه میکنه, از ته زده
تازه پسفردا قراره جاری خانومو برای بار سوم ببینم, میترسم همهجا بگه عروسشون از تیمارستان فرار کرده بود.
کسی راه حلی داره من این گندو چطور جمع کنم؟ از دست حماقتای خودم خستهم.
دلم میشکنه بهم بخندید