من دو هفته ست عقد کردم دارم جدا میشم داستانش طولانیه تو تاپیکای قبلیم هست
اینم بگم من هرکاری کردم ک زندگیم حفظ بشه ولی همسرم با رفتاراش خودش نخواست..
از طرفیم چون انتخاب خودم بوده دوست بودیم شش ماهم نامزد بودیم بخاطرش تو روی همه وایسادم مردونه کمکش کردم
اما اون مرد نبود بلافاصله بعد عقد با اولین بحث جا زد نمیدونم دلیلش چی بود هیچوقتم بهم نگفت همش با خودم میگم شاید از مسئولیت زندگی ترسید...
خلاصه منو مثل ییه اشغال انداخت اونور بعد دعوایی ک خانوادش راه انداختن خودش منو کتکم زد من هیچ حرف بدی بهشون نزدم انگار برنامه ریزی شده بود بعدم یهو گفت نمیخوامت دوست ندارم، همون ادمی ک یکسال اومد جلو درمون بخاطرم گریه کرد نشست جلوی در کوچمون به پام میفتاد ولی نمیدونم یهو اونهمه عشقش کجا رفت واقعا کسی درکم نمیکنه اما این سوالا داره دیوونم میکنه
خانوادمم بشدت سرزنشم میکنن مدام دارن میزنن توی سرم هم خانواده هم فامیل ولی کسی جای من نیست من اینو واقعا عاشق دیدم یکسال برام جنگید همه رو واسطه کرد تو روی خانوادش وایساد حتی تا پای سفره ی عقدم اومد من فکرشم نمیکردم سه روز بعد عقد ولم کنه با ی بحث ساده
الانم مامانم داشت میزد تو سرم منم حالم بد بود گفتم بسه دیگه پاشد کتکم زد ک آبرومونو بردی بعدم گفت حالا تا اخر عمرت حسرت لباس عروس میمونه توی دلت چون دیگه هیچکس سمتت نمیاد مطلقه شدی، با اینکه هنوز دخترم
منم نشستم گریه کردم من فعلا قصد ازدواج ندارم اما واقعا ترسیدم نگران آیندمم یعنی واقعا مثل قبل دیگه خواستگار برام نمیاد من ته زندگیم چی میشه حسرت خونه ی خودم بچه ی خودم همش موند توی دلم؟؟ خدا شوهرمو لعنتش کنه اگر منو نمیخواست چرا عقدم کرد جلو خانوادم منو بی ارزش کرد
من ۲۲ سالمه ولی تو همین سن کم زندگیمو ایندمو نابود کردم
با وجود کتک کاریاش اگر یک درصد منو میخواست برمیگشتم چون نمیتونم اینجا بشینم تا اخر عمر سرکوفت بخورم اما نمیخواد اصلا انگار جنی شده با نفرت نگام میکنه میگ میخواد ازدواج کنه، میدونم خانوادش تهدیدش کردن ولی چجوری دلش اومد اخه😓❤️🩹