با ماشینا خودم رفته بودم برگشتنی خونه نامزدم همراهیم کرد تا پیش ماشین گف یه دور بزنیم حف بزنیم
تو رسم ما واسه نو عروس عید قربان عیدی میبرن گفت فردا میاریم و اینا سر یه بحثی راجب یکی از فامیلای پسر خودمون یه حرف بد از دهنم در اومد کاملا یهویی خودمم اصلا خجالت کشیدم از حرفم نامزدم نامزدم دستشو یجوری سیلی مانند زد بغل چشمم عصبی شد که این چطور طرز حرف زدنه
بدجوری دلم شکست چشام تب کرد بغض کردم هیچی نگفتم یکم سرم دعوا کرد ک درس حرف بزنم دید ناراحتم خاست بغلم کنه نزاشتم پیداش کردم اونم قهر کرد رفت
اینقد گریه کردم دارم میمیرم😭