من خیانت دیدم چندبار. خیلی محبت زبانی از همسرم ندیدم. احساس دوس داشته شدن نمیکنم. بعضی شبا دوباره خواب خیانت میبینم. حتی الانم مطمئن نیستم کجاست و چیکارمیکنه. پاش بیفته روم دست هم بلند میکنه. خیلی هم ب حرف من نیست.
در عوض از لحاظ مالی رفاه ب نسبت خوبی داریم. دخترم راحته بالاخره روزی یکی دوساعت پدرشو میبینه
ولی واقعا قلبم ازش کنده شده ازش بدم میاد. ولی ضعیف شدم هرچی میخام همت کنم بلند شم اقدام کنم برا جدایی انگار پاهامو قطع کردن
میشه یچیزی بگین هوشیار بشم؟
دلم شریک زندگی میخاد. یکی ک وقتی میرم باهاش تو خیابون استرس نداشته باشم. نهایتا ی مجرد خوشحال باشم بنظرم خیلی بهتره. میترسم اینجور بگذره آخر مریض بشم
ب آخرین دختری ک بهش پیشنهاد داده بود گفته بود زنم افسردست. حالا من انقدددد شاد بودم. خودش و خانوادش آدمای سرکوبگرین