2777
2789
عنوان

چند روزیه حس انتقام وجودمو گرفته

156 بازدید | 14 پست

چند سالیه که ازدواج کردم و همیشه ی خدا شوهرم بخاطر خانوادش مارو ول میکنه میره در حساس ترین شرایط منو رها کرد و رفت دنبال کارهای اونا. ماهمیشه بخاطر اونها اواره بودیم. چند روز پیش هم که طبق معمول پی کار اونها بودیم شب خونه خواهرش خوابیدیم و قرار بود صبح زود برم بچه رو بذارم خونه مادرم و بعدش بریم با خانواده ش مراسم. رفتم خونه مادرم تا اومدم موهامو شونه کنم و چون پریود بودم کارمو انجام بدم و یه ضد افتاب بزنم ده دقیقه ای شد‌. چون جلوی بچه های خواهر شوهرم نمیشد این کارهارو کنم. بعد فرداش شوهرم سرجریانی لج کرد و حالمو گرفت بعدشم گفت خانواده من ۱۰ دقیقه الاف تو شدن حقت بود. از اون روز حالم بده کینه کل وجودمو گرفته که من چند سال الاف اینها بودم حالا شوهرم بخاطر ده دقیقه داره تلافی میکنه و از اون روز زیاد باهاش حرف نمیزنم و دلم میخواد یجور تلافی شو سرش در بیارم. ازش متنفر شدم ولی نمیدونم چجوری تلافی کنم. در ضمن این خانواده بشدت دروغگو هستن بارها شوهرمو به بهانه مریضی باباش کشوندن از خونه بیرون ولی رفتن جاهای دیگه ای کار داشتن. واقعا نمیدونم چکار کنم با اینها کسی هست که راهنمایی کنه. واقعا خسته شدم از دستشون

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اره بچه دارم. هر کار کردم توی این سالها نشده. با زبان نرم و دعوا و هرچی فکر کنی. هرچیم بهش میگم بریم ...

اگه بچه نداشتی میشد یه کارایی کرد شوهرمن همیشه این مدلی نیس ولی گاهی موقعها اینجوری میشه ...من باید با دوتا بچه تنها بمونم متاسفانه با بچه نمیشه کاریش کرد من همه غرورما از بین بردم بخاطر بچه‌ام مثلا خیلی جدی میگفت خب نمیتونی تحمل کنی باید بری من پامیشدم برم بچه‌ام خون گریه میکرد التماس می‌کرد منم بخاطر بچم موندم 

من روشمو بهت بگم اوایل خیلی جبهه میگرفتم و خودم بیشتر از همه اذیت میشدم و حرص میخوردم خیلی زیاد اونقد که ضعف عصبی گرفتم و همسرمم کوتاه نمیومد و می‌گفت چیکار کنم خانواده امن ولی از یه جایی به بعد دیگه بریدم بیخیال شدم نشستم و نگاه کردم که تا کجا میخواد ادامه بده شد پسرم مریض شد رفت اتاق عمل شوهرم پشت در اتاق عمل زار میزد بابام و داداشام دلداریش میدادن خانواده اش تا ده روز بعدم یه زنگ نزدن از اونجا به بعد متوجه شدم که خودش فهمیده که اونا فقط واسه حمالی و کارا خودشون میخوانش الان خودش تعادل برقرار کرده منم انصافاً اصلا سرکوفت نزدم و نمیزنم

من روشمو بهت بگم اوایل خیلی جبهه میگرفتم و خودم بیشتر از همه اذیت میشدم و حرص میخوردم خیلی زیاد اونق ...

اخه خانواده ش خیلی دروغ میگن. همش میخوان اذیتم کنن. به بهانه های مختلف میبرنش اینور و اونور اصلا میگن مارو نبره

اخه خانواده ش خیلی دروغ میگن. همش میخوان اذیتم کنن. به بهانه های مختلف میبرنش اینور و اونور اصلا میگ ...

آره خخانواده همسر منم همین بودن، ببین تو رو خدا اصلا عکس العمل نشون نده اینجوری خودتو نابود میکنی اونم لج میکنه و بدتر میره تو تیم اونا خودتو با بچه سرگرم کن اصلا اسم خانواده اش هم نگیر فک کن وجود ندارن

آره خخانواده همسر منم همین بودن، ببین تو رو خدا اصلا عکس العمل نشون نده اینجوری خودتو نابود میکنی او ...

من به حرفاتون فکر کردم. یعنی خیلی وقته خودم به همچین چیزی فکر میکنم. ولی مگه میشه چند نفر ادمو عمیقا اذیت کنن ولی اون شخص بیخیال باشه؟

من میتونم بیخیال بشم ولی واسه بیخیال شدن نیاز به این هست که کلا بهش اهمیت ندم و کارهاش و رفتارهاش اصلا واسم مهم نباشه. یعنی یجور بی تفاوتی...

واین بی تفاوتی خیلی بده.... سالهاست دارم انواع روشها رو میرم تا نخوام بی تفاوت بشم. ولی فایده نداشته. اخرش شاید تسلیم بشم و نسبت بهم بیخیال بشم. ولی میترسم از اینکه روزی اون پشیمون بشه و من همچنان بی تفاوت باشم وهیچی دیگه درست نشه... 

نمیدونم بعد از این بی تفاوتی چی به سر زندگیم میاد؟ فقط همین

من به حرفاتون فکر کردم. یعنی خیلی وقته خودم به همچین چیزی فکر میکنم. ولی مگه میشه چند نفر ادمو عمیقا ...

بنظرم بعد از این بی تفاوتی آرامش خودت بیشتره روان سالم نسل ناسالم دیگه ای لنگه ی مردای خودمون تحویل جامعه میدن اینو یادت باشه هیچ چیز تاکید می‌کنم هیچ چیز رو تو دنیا بیشتر از خودت دوست نداشته باش

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mmmary66  |  6 ساعت پیش
توسط   _vampi_  |  9 ساعت پیش